Friday, March 16, 2007. Tuesday, December 19, 2006. بانک اطلاعاتی تحصیلات تکمیلی که. جان قولش را داده بود فاز اولش دراین سایت. آماده شده حتما سر بزنین و اگه میتونین همکاری کنین. Friday, December 15, 2006. من و امروزببخش که فردا خیلی دیر. بعد ازاین 1 سال ا.

فکر کنم اولین بار این اصطلاح رو تو وبلاگ گردی های چند سال پیشم یاد گرفتم. شاید تو وبلاگ کیوان . و امشب آخرین باری است که در بیست و اندی سالگی چشم فرو میبندم هرچند با گلویی دردناک از آنفولانزا .

Tuesday, March 21, 2006. Monday, October 31, 2005. به طور تخصصی در مورد روزنامه نگاری و بویژه حقوق مطبوعات و روزنامه نگاران در ایران و دیگر نقاط جهان خواهم نوشت و به پرسشهای انان در این زمینه ها در حد اطلاعاتم پاسخ خواهم داد. هر چند پس از فیلتر شدن این وبلاگم. Saturday, October 15, 2005. مواظب باشيد از چراغ قرمز عبور نكنيد.

سرانجام مامانم رو بردیم دکتر اعصاب و یه سری آرام بخش بهش داده که دردش و قابل تحمل تر کرده. نی نی آبجی کوچیکه ۲۹ بهمن ماه متولد شد و این بار یه دختر کوچولوئه که شکر خدا سالمه و تا حالاش که دختر خوبی بوده. فک کنم حضور نی نی هم باعث شده مامانم زیاد به دردهاش فک نکنه. خدا رو سپاس می گم به خاطر اینکه شرایطمون رو از بحران بیرون آورد.

زیراک اینجا سردستان سرد سکون است . همه ما آدما یه نفر بیشتر نیستیم! هزار و یک روزنه. اینجا فرانسه همه چیز خاکستری. شايد حرف ها رو جاي ديگه اي زدم. امشب فقط يه چيز می خوام. خدابيا و جواب اين همه چرا رو بده.

امیدوارم حالتون عالی و از هوای بسیار عالی پاییزی و تعطیلات کش دار لذت ببرید. اول از همه باید عذر بخواهم که مجبور شدم کامنت ها رو فیلتر گذاری و سانسور کنم. چون بعضی از دوستان اینجا رو محل ایراد سخنان بی راه می دونن و من هم اصولا حوصله توضیح به دیگران رو ندارم که این آدمها کیستند. جون والا خودم هم نمی دونم! بعد از گذر ماه رمضان و عید فطر و برگشتن همه زندگی ها به حال عادی ما هم کمی دست به سر رو روی این لینک هامون کشیدیم.

This is not me! This goddamn angry Girl. Full of Depression! Full of sadness but empty. از بغضی که در گلو دارم. انگار نه انگار که فاصله ها هستند.