آهسته آهسته وحشی میشوم! کسی هم اینجا رو میخونه هنوز با این همه شبکه های اجتماعی دیگه. اینکه من هنوز احساس میکنم ۱۷ سالمه . این همون آبانی که هر چی در زدیم باز نکرد! چرا همه رفته بودناشونو میزارن واسه پاییز. با یک عالمه خاطره های خوب. دلم واسه نوشتن تنگ شده! .

بچهم میخواد بزرگ شه! کسی خشکیده خون من رو دستاش . که حتی یک نفس از من جدا نیست. بچهم میخواد بزرگ شه! این وبلاگ هفتونیمساله شد. باهاش کلی خاطره دارم و یه موقعی خیلی دوستش داشتم. فکر میکنم وقت خوبیه که درشو . بچهم میخواد بزرگ شه! .

داستان هاي زندگي يك زن. آخ خدا باورم نميشه هوا آفتابيه. پهن شدم جلوي پنجره روي مبل به افق خيره شدم در آرامش محض. اونايي كه هميشه افتاب دارن شايد نفهمن حرف منو و قدرشو ندونن. خيلي شادانم مثل خري در چمن. مثل كسي كه قله اي را فتح كرده كه نكرده ام. مثل كسي كه فنلاندي خيلي خوب حرف ميزنه كه نميزنم. مثل كسي كه خيلي موفقه كه نيستم. بوي بهاري كه نمياد مستم كرده. در تخيلات خودم خيلي همه چيم خوبه و شادانم.

نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه. آهو نمی شوی بدین جست و گریز. حرف هایی از سر تنهایی. خرپ خرپ های مغز یه چپ دست. روز های زندگی یک دختر. خرده نوشت های یک حکیم. آدامس چسبیده به پیاده رو. خط خطی های ذهن دیوونه. اون بیل بده به من. دختری با کفش های کتانی. وقتی ما بودیم , هیشکی نبود. دختره زيره بارون اما با چتر.

باز هم ممنون از همراهیتون. خیلی سریع کاشف به عمل اومد که رستوران بدبخت کلی واسه خودش کلاس داره. این رو به جز از ریخت و قیافه رستوران از رفتار بد گارسون با دو تا پسر با لباس ورزشی و بوی عرق می شد فهمید. ما به جز بزرگ ت.