Para poder seguir este blog debes estar logada. Para votar esta entrada debes estar logada.

Been a long time coming. Posted by Nurul in breathe. You work, you teach, you study. How do you do it? I try I try my almost best. I say almost, because a part of me always nags. Maybe this is what they call, a quarter life crisis. But i have to, for the absence of one ball will cause the others to drop and shatter.

گاهی وقت ها دادن شانس دوباره به کسی. مثل دادن یه گلوله ی اضافه ست. اغوش گرمم باش بگذار فراموش کنم لحظه هایی. که در سرمای بیکسی لرزیدم. من به بودنش نیازمند شدم. من در انتظار آمدنش نشستم. من او را دوست داشتم.

من امروز یک عکس یادگاریم برای سالهای دور. دیشب خوابتو دیدم بابابزرگ! کلاه قهوه ایت سرت بود و پاتو انداخته بودی رو پات و به آسمون نگاه میکردی و داشتی چیزی میخوردی که نمیدونم چی بود. نشسته بودی لب ایوون کنار آشپزخونه همون ایوونی که خیلی از بعداز ظهرهای بچگیمو شاهد بود! بعداز ظهرهای بهاری ای که پر بود از عطر شکوفه های نارنج از عطر تو و مادربزرگ و چای زعفرون عصرونه. بعد ازظهرهایی که پر بود از طعم نون و نارنج و پونه و کلوچه.