پسری نابینا بدلیل مشکلات زندگی گدایی می کرد . کلاهی جلوی پاهای خود گذاشته بود . همراهش یک تخته سیاه بود که روی آن. بیا تا کمی با تو صحبت کنم. بیا تا دل کوچکم را. خدایا فقط با تو قسمت کنم. خدایا بیا پشت آن پنجره. که وا می شود رو به سوی دلم. که نورت بتابد به روی دلم. خدایا کمک کن به من. و با آن بیایم به شهر فرشته. همان شهر دوری که بر سردر آن.

Gunakanlah waktu sebaik-baiknya untuk membaca karena penyesalan belakangan setelah waktu itu terbuang percuma. Pernikahan yang kemudian terwujud mendatangkan kebahagiaan lain dengan hadirnya Nadia. Yang baik dan setia selalu menenangkan Arini. Pun berusaha mengabdikan diri sepenuh hati sebagai Ibu dan Istri.

A member of radical routes. We have pleasure in publishing our secondary rules for you to read.

نمی شود از عشق گفت و. درد بی عشقی به جان خرید. نمی شود رویای دوست داشتن را داشت و با کسی دوستی نکرد. نمی شود با احساس بود و. نمی شود عاشقی را دانست و از کنار بی عشقی ها گذشت. در حالی که دلتنگ هیچکس نیستم و. هیچکس دلتنگ من نشد . من آرزوی عشق کردم و. جز تنهایی و غربت چیزی را تجربه نکردم . با دوستی ها و قشنگی ها.