دلم یک رمان می خواهد. دلم یه رمان میخواد اولش من و تو باشیم. آخرش ما! دوشنبه چهارم آذر 1392. مرسے کہ هستے و هستے رآ رنگ مےزنے. هیچ چیز از ت و نمےخوآهم. مےترسم پلک بزنم و دیگر نبآشے. تا زمانﮯ کہ בلم سפּے خבا پرنکشב. تا زمانﮯ کہ اجل خط פּ نشانﮯ نکشב.

من خاكم و من گردم , من اشكم و من دردم تو نوري و تو مهري , تو عشقي و تو جاني. دلم براتون تنگ شده بود. اسب سرکش در سینه ی لیلی. دست نوشته ای از یک مرد تنها. ارسال اس ام اس انبوه. زمانی که خداوند از پشت دست هایش را روی چشمانم گذاشت. از لای انگشتانش آنقدر محو تماشای دنیا شدم. که فراموش کردم منتظر است اسمش را صدا بزنم. فاصله دختر تا پير مرد يک نفر بود روي نيمکتي چوبي.

Les traitres dans toute leur splendeur! Ils posent des pièges. Quand tu ne ces pas frapper ne frappe pas. Mais les gens se promenne et frappe a plusieur. Ses gens la sont des tapette. Il non pas de cerveau. Serieux 1 contre 1 ses dificille.