Date Range
Date Range
Date Range
The story of our lives in Kingsburg. Thursday, April 28, 2011. Sunday, April 24, 2011. Easter morning, we gave the kids their baskets before church. They had a great time digging through to see what was hiding in each basket. Evan was most excited about his Lego police car and Kaylee loved her new baby bottle. Kaylee looked so pretty in the new Easter dress that Auntie Kate and Robin has picked out and bought for her. Thanks, ladies! I had the privilege. Of teaching the 4yrs-2 nd. Each kid got 40! Kaylee.
وقتي از دوست داشتن كسی مطمئن نيستي. دستاشو بگيري كه به دستات عادتش بدی. وقتي كسي رو سهم خودت نميدوني. پيچ و تاب بدنش رو زير و رو كنی. از آينده های خوش باهاش حرف بزنی و براش رويا بسازی. وقتی دلت به بودنش شك داره. حق نداری بهش بگی عشقم. وقتي به اعتماد كسي تكيه گاه شدی . اگه همه اين كارو كردي فارغ از جنسييتت مردی. گرفتن دستی كه نه گير ديروز باشه نه توی غصه فردا. تمام تلاشش بخشيدن خوشي های امروز به تو باشه و.
من به این کوچه بی پنجره عادت کردم. گاه گاهی سرکی باید زد. تا سر کوچه بی پنجره وهمسایه. نمیدانم ایندپه چی شدی که ارباب خیلی ناراحت بودی واصلآ نمیگفتی که کاغذ و قلم بیاری و بنویسی من هم که جرآت نداشتی که بگی! خجالت میکشی که مردم.
احساس من زیر درخته البالو گم شده. کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.