Her kan du se vores priser. Her kan du se vores annonce tilbud.

هوا خیلی داغ و شرجی بود. گاهی با خواندن آهنگ های محلی سختی راه را تحمل میکردند . جاده شلوغ بود و اعظم و شوهرش برای خریدن سیسمونی میرفتند و چقدر از این سفر خوشحال بودند. بعد از یک ساعتی یکی از سربازان داد زد پیدایش کردم! استادیوم مملو از جمعیت بود.

تو را به عمق و عرض و طول دوست دارم. به اندازه ی پایان هستی. من تو را مثل هر روز دوست دارم. مثل نیاز انسان به افتاب و شمع. تو را آزادانه دوست دارم. مثل تلاش انسان برای رسیدن به حق. تو را خالصانه دوست دارم. مثل احساس بعد از دعا. تو را با اندوه قدیمی. و ایمان کودکی ام دوست دارم. با عشقی که سال ها گم کرده ام. با نفسم و با معصومیت خالصانه ام. با اشک ها لبخند ها و تمام هستی ام. تو را بیش از این ها دوست خواهم داشت. نوشته شده توسط فرحناز در یکشنبه بیست و سوم تیر 1392. یک قماری بیش نیست این.

The tale of three ladies and a gentleman. Sunday, March 14, 2010. Day, that crazy little Leprechaun. Turns all of our toilets green. She also thinks he is about the size of a Bitty Baby. Thursday, September 3, 2009. Monday, August 31, 2009. Side to each of them and it was hilarious.