تو به جای حل کردن مساله به فکر پاک کردن صورت مساله ای. بابام خواسته با دختر شریکش ازدواج کنم. نمی دونم چی به سر مریم میاد. این آهنگهرو من واسه تو خوندما. سه چپ پای غیر کلاسیک نام ببرید. اگه مرگ حقه پس زندگی ناحقه. بذار بگیره حبیب آقا, اینا که دیگه نمی خواد پول بدی ظاهر کنی. یه دقه می زنی تو کامپیوتر کل عکسا میاد.

واگویه های مردی که به جرم گناهان کوچک او را به دار آویختند. از همان کودکی دغدغه ام همین گریستن هایی بود که بی دلیل و بی بدیل بودند. حال که شاخصه های اومانیسم گونه مرد شدن را دارم به سیر تکاملی چشمانم. به گمانم همه چیز همانطور مانده است که بار ها پیش از این و بیش از این گفته ام! بکارت چشمهایم از همان روز نخست خدشه دار بود. لحن کمانچهء کلهر پاکتی سیگار و خطوط. متبرک به احساس تو! قرابت غربت چشمان تو و چشمان من حس متلاطمی را در درونم بر می انگیزد و سخت مبهوت. نه جامه ای و نه پوستینی! .

Saturday, January 8, 2011. تكرار كه مي كني اسم ها را. بزرگ نمي شوند توي دهانت. راه نفست را نمي گيرند. از توي دهانت بيرون نمي ريزند. صاحب هاشان عجيب مي شوند. Monday, September 6, 2010. و خط بر تقويم مي كشي. من دختركان سيگاري مي كشم. و آدم هاي خط خطي مي كشم. و پا بر زمين مي كشم. Wednesday, July 7, 2010. دلم از آن چيز ميز ها مي خواهد. از آنها كه گوشه گوشه هاشان تا خورده. روزي كه هيچ روزي نيست. Wednesday, June 9, 2010.

مادر چیز درست درمونی پیدا نمی کنه غذا. یه چند دقیقه ام شاید گریه کنه. اما یه لحظه یه حس قوی بهش دست میده! با همون خرده ریزه های توی یخچال یه غذای تازه ی من در آوردی درست می کنه. بچه هارو که طبق معمول گشنه ان. بچه ها میان سر سفره. یا اینکه باید این طور.

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک. برخی مسایل ساده اند اما اسان نیستند. It is simple but not easy. I will stumble and fall. همین جوری های این هفته.