خسته شدم ازاین دنیاوادماش ادماهایی که پرازنیرنگ. ودروهستندادم هایی که فقط بلدندبااحساست کسی بازی کنندچقدرسخته. تواین دنیابه کسی دل ببندی ولی نتونی به کسی بگی. حتی به خودش که خیلی دوسش داری خیلی دلم گرفته ازهمه حتی ازخدا. خدایی که ازهمه چیزباخبره حتی ازدل من ولی بازم. خدایی که خودش میدونه دارم زجرمیکشم ولی اصلاانگارنه انگارکه منم بنداش. هستم نمیدونم تواین زمونه چه گناهی مرتکب شدم. ولی ایقدرمیدونم که خیلی بی کس وتنهاهستم سخته تواین دنیای به این.

Mini Choccy Strawberry and Banana Cakes.

هفت سالی هست که همه روزه حسش میکنم. شاید باور نکنی ولی هر روز بیشتر وجودش قلبم را به حرکت درمی آورد. هر روز بیشتر مرا به خود می کشاند. نه با فرمول های ریاضی ونه با قانون های فیزیک محاسبه میشود. به جای دوست داشتن نفرت را می گزینند . و هر چه بادا باد. ولی تک روزی نیست به فکرش نباشم. تک لحظه ای نیست هوس زنگ زدن نداشته باشم.

شانه ای بر افکار پریشان دو خورشید در دو سوی زمین. در ضیافتی که نمیدانی صبحگاهانش سوگوار که باشی. ولی نمیتوانم به سویش بروم. از کتاب در کودکی بیمار شدم. من او را دوست داشتم. زندگی حتی وقتی انکارش میکنی.