Domingo, 9 de junio de 2013. Y cuando todo el mundo se iba. Y nos quedábamos los dos. Entre vasos vacíos y ceniceros sucios,. Qué hermoso era saber que estabas. Ahí como un remanso,. Sola conmigo al borde de la noche,. Y que durabas, eras más que el tiempo,. Eras la que no se iba. Iba a llamarnos otra vez. A despertar al nuevo día,. Juntos, riendo, despeinados.

دوستان عزیز اگه نظر پیشنهاد نا مربوط حرفای چرت و پرت و کلا هر حرفی دوست داری یه جا بگی و نمیدونستی کجا تو ذهنت میچرخه اینجا میتونی هر چه میخواهد دل تنگت بگی. من از بس که به این خلق جهان میخندم. به هوسبازی این بی خبران میخندم. هرکه آرد سخن از عشق به آن میخندم. خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است. کارم از گریه گذشته من به آن میخندم.

خیلی وقته که حوصله ی نوشتنو نداشتم تو این چند هفته ماجرای زیادی برام پیش اومد. اومدن وجیهه از تهران قبولی ارشد ورفتن به تهران . امروز صبح آبجی کوچیکه با اشکان بعد از کلاس اسکیت اومده بودن خونه ماجرای دیشب خونه آبجی تهمینه رو برا م تعریف کرد . امروز می خواستم برم بازار اما دیر از خواب بیدار شدم . دیشب بچه ها رو با همسری بردیم بیرون . البته با گریه های و بهانه های عارفه .

Please enter the sequence of characters in the field below.