El niño que nunca jugò. EL NIÑO QUE NUNCA JUGO. Al pasar el tiempo el niño dejo de comer y poco a poco enfermo y murió y en su mano se encontró una metra que un niño le regalo. Cuentan los vecinos, que por las noches y a veces en el día, unas metras se oyen que rebotan y deslizan por los pisos del bloque, donde vivía un niño que quiso jugar y por su problema no podía.

شدم مترسک باغی که کلاغهای نترسیده. هنوز دورو برم هستند و میوه های پلاسیده. درخت سایه ی من هرگز در آفتاب نمی رقصد. که برگ و شاخه ی خشک اش را نگاه تیز تبر چیده. به چشم ساده ی خوش بینم که آرزوش عدالت بود. نیازمند حقیقت بود و از خدا نهراسیده -. شکوه رفته به خوابم را چگونه بی تو کنم بیدار. شده هزاره ی دوم که به جرم بدرقه خوابیده. به لطف چشمه ی خورشید حریر برفی باران زا. امید رویش نو بستم به بذرهای چروکیده.

وبلاگی با آدرس مورد نظر پیدا نشد.

ژاله قائم مقامی شاعر آیینه ها. تنها وبلاگ ویژه ژاله قائم مقامی- - - - - - - بدون ذکر نام منبع از مطالب این تارنما استفاده نکنید. In the twentieth century several female Persian poets achieved.