هیچوقت هیچ حیوونی نداشت و حیوونارو دوست نداشت. اصلا هیچ چیز خاصیو دوست نداشت. کلا شخصیتش رو بر اساس دوست نداشتن و سرد بودن ساخته بودن. یه روز براش یه ماهی خریدن. روزای اول با سوءظن و گاهی از سر کنجکاوی به ماهی نگاه میکردو رفتاراشو زیر نظر میگرفت و بعد از یه مدت عاشق ماهی شد. هر روز و هر شب با ذوق تمام به ماهی نگاه میکردو هیچ کاریو بیشتر از این دوست نداشت. آخه تازه فهمیده بود عشق چیه چه طعمی داره و چطوریه. این کلمه توی اون لحظه بار ها و بار ها توی سرش صدا کرد.

میخوام یه مدتی یا برای همیشه استراحت کنم. تک تکتونو دوست دارم . این روزها همه چیز چقدر سخت فیلتر شده . اما ترسی ندارم از حجم وسیع فیلتر شدن ها . چرا که دیریست آشنا هستم با فیلتر . چرا که فیلترهای سیگارم هم نتوانستند فیلتر کنند غمهایم را. با تو هستم با تویی. که ذل زدی تو مانیتور.

1583;وشنبه ٤ شهریور ۱۳٩٢. ای پناهگاه شب های تنهایی من. تنهای هایم تو را صدا میزنند. تنهایی ها دلتنگ دستانت هستند. تنهایی ها مدام از طعم لب های تو با من میگویند. و من بی خبر از حال تو. ای پاسخ تنهایی های من. رو به تو بر میگردانم .