محمدم راه میره و چندکلمه صحبت میکنه. شکر خدا شرایط خیلی بهتر شده. ودردسرهای گریه های مداوم شبانه روزیش رو دیگه ندارم. راه میره وچندکلمه ای صحبت میکنه. رسیدن به این روزها برایم آرزو بود. باعث شده بود که از خودم دور بشم. شده بودم مادری بااسترسی که تمام وجودم رو پر کرده بود بیتاب وبی قرار. وخدای مهربون رهایم نکرد وکمکم کرد خود راپیدا کنم. زودرس بودن بچه ام هنگام تولد در هفت ماهگی. وماندن در بیمارستان و خودم در آن شرایط مجبور به ماندن درکنارش.

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده. زمین خورده ای بیش نیستم . چه کبوتری وقتی بالهایم شکسته و خسته . آنقدر که تا بهشت آسمانیت بدوم . دیدنش را می خواستم ازت . توی تصورم هزار بار تجسم کردم قامتش را با همان چادر خاکی . وقتی می شنوم چادر خاکی اش محله ی یهویان را نورباران کرد و . بیشتر حریص دیدنش می شوم. اما زمین خورده ام . زمین خورده را چه به پریدن . اصلا هر چه دلت می خواهد بگو . اگر قول میدهی بیایی باشد.

Posts diarios de un soñador! Jueves, mayo 07, 2009. com de vuelta a mi vida. La vida sigue, todo avanza en nuestras vidas. Gracias a Dios en mi vida, la mayoría de cosas han sido buenas.