خیلی خیلی وقته که ننوشتم حس نوشتن نبود. نه اینکه هیچ اتفاقی نباشه نه هر روز یه روز جدیده با اتفاقات نو گاهی خوب و گاهی هم بد. پسریم هر روز بزرگتر میشه شیطونیاش به شکل های دیگه تغییر کرده. همسریم هم کارهاش هر روز زیادتر میشه و سرش خیلی خیلی شلوغه. البته میگه الان که جوونم باید زیادتر کار کنم تا وقتی که پیر شدم آسایش داشته باشیم. حالا تا ببینیم خدا چی می خواد. خیلی تنبلی کردم که این مدت ننوشتم. کارم خیلی زیاد شده بود .

درباره دختری که از جنس آسمان است. ترم اول کلاس اولی هانا جون. در آستانه تولد و هوای خارج! اولین خریدهای کلاس اولی هانا. هانا و وندا گلهای گلدون. سیده هانا خانوم گل p. هانا خانم عزیزدل مامان n. مردی به نام آرش p. خاطرات من و زهرا نازنازي p. اریانا جون و عمه سپیده مهببون p. آرینا جون و مامان مهشید.

خاطرات کامیار جون و خانواده دوست داشتنی ما! کامیار عزیزتر از جونم دومین زادروزت خجسته. عزیزترینم ممنونم که هستی که پسر شیرین منی که با اون دوتا چشم قشنگت منو نگاه میکنی و با لبای شیرینت به من لبخند میزنی و دستای کوچیکتو دور گردنم حلقه میکنی و با صدایی که برای من به صدای فرشته ها میمونه صدام میکنی و میگی که دوستم داری. وای که من در اون لحظه خوشبخترین آدم روی زمینم! شیرینم قلبم نفسم عشقم زندگی من همه چیز من همیشه باش سلامت باش شاد باش برات بهترینها رو آرزو دارم همیشه از زندگیت لذت ببر عشق من! و هنوز فرصت ن.

من اومدم با یه دنیا حرف. ممنون از لطف زیادت نسبت به من. شوهر خوب و فرزند سالم خوشبختی به این بزرگی رو نمیشه انکار کرد خدایا همیشه شاکر بودم و هستم.