پیش از اینها فکر می کردم خدا. پیش از اینها فکر می کردم خدا. خانه ای دارد کنار ابرها. مثل قصر پادشاه قصه ها. خشتی از الماس و خشتی از طلا. پایه هایه برجش از عاج و بلور. بر سر تختی نشسته با غرور. ماه برق کوچکی از تاج او. هر ستاره پولکی از تاج او. نقش روی دامن او کهکشان. رعدو برق شب طنین خنده اش. سیل و طوفان نعره ی طوفنده اش. دکمه ی پیراهن او افتاب. برق تیغ و خنجر او ماهتاب. هیچ کس از جای او اگاه نیست. هیچ کس را در حضورش جای نیست. پیش از اینها خاطرم دلگیر بود. از خدا در ذهنم این تصویر بود.

گفت کسی دوستم ندارد! گالري عکس هاي زیبا. محمدرضای عزیزم سلام این مطالبو فقط تو این وب مینویسم چون مال توست و ازهمون روز اول. تقدیمش کردم به تو با اشک چشم و خون دل نمیدونم چی بگم ولی تو باهمه راحت بودی جز من منی. که قسم به خدای احد و واحد حاضربودم جون و زندگیمو برات بدم ولی هیوقت باور نکردی میخوام مرگ. موش بخورم که بفهمی چه قدربرام ارزش داشتی و داری. من خودتو میخواستم چون بدون هیچ چشم. اخه چه جوری چه ج.

تنهایییام تو شلوغی گم شده اما فراموش نه. چه تاریکه مرداب درونم بی یادت. این روز ها تنها به تو وبخششت ومعجزه ات. یاد آور سوره ی توبه ای برایم! و به توبه کردنم انداختی. خدایا بابت اونروز منو ببخش.

Ajouter cette vidéo à mon blog.