Mi e dor de vremurile in care ii cunosteam pe cei din jurul meu. Mi e dor de copilarie, de prieteni puri in care poti avea incredere pentru ca nu au cunoscut inca raul. Mi e dor de sinceritate si relaxare. Mi e dor de tot ce faceam sau visam. Mi e dor sa am iar sansa de a alege. Cand am crescut si am ajuns aici? Cand ne am schimbat si ne am inrait? In ce moment am devenit dusmani? Luni, 10 octombrie 2011. Bine ne am regasit, toamna, cu totii! Vineri, 16 septembrie 2011.

خاک هستم و خاک می شوم. دیگه رنگ آبی رو دوست ندارم. خیلی وقته فهمیدم خیلی آ رنگ آبی رو دوست دارن. من نمی خوام جزء اون دسته باشم. حتی اگه برام نقش بازی می کردی. اما من هنوزم تو دلم دوستت دارم. به کسی هم ربطی نداره هیچ کس. چون این حس مال خودمه. با یادت هم میشه زندگی کرد.

شآید این جهآن مکث قصه گو بآشد. وقتی فهمیدی قرار نیست با هر زن یا دختری که دوست شدی به رختخواب. هروقت یاد گرفتی بدون توقع. بجای اینکه انتظار داشته باشی زنانگی. ای در دوستی ات خرج شود. هر وقت فهمیدی هر کسی که دوستت شد. فکر کنی نه به پیدا کردن یک. اونوقت بیا واسه ما منبر. بده و بگو این مسایل برات حل شدس . تویی که خواندن نوشته هایت سیگار میبرد. دست هایی که کمک میکنن مقدس تر از لب هایی هستند که دعا میکندد.