Terça-feira, 3 de dezembro de 2013. Três almofadas, uma faca, cinco pares de lágrimas e mesmo assim não me vai passar. Quinta-feira, 31 de janeiro de 2013. Que já nada envolve o invólucro da minha cegueira. Salvé a mim! Salvé, pelo meu daltonismo precoce e doentio. E cubram-me que estou descoberta. Terça-feira, 22 de janeiro de 2013. Além corre um mar de lembranças. Todas as manhãs, ao acorda.

مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود. ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی. به چشمان تو هر که دیده انداخت. دل از کف داد و جان وزندگی باخت. در این اندیشه ام بر او چه رفت ست. هر آن کس چشم زیبای تو راساخت. من از عهد آدم تو را دوست دارم. از آغاز عالم تو را دوست دارم. چه شبها من و آسمان تا دم صبح. به تو که نمی رسد.

اگه تو رو دوستت دارم خیلی زیاد منو ببخش. من هیچ نمی خواهم . تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد. نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد. وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد. خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد. دست هایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد. و تنها خنده هایت را می خواهم تا مرهم کهنه زخم های زندگی ام باشد. آری تنها تو را می خواهم . سانازم من جز تو هیچی نمی خوام.

Sunday, 2 October 2011. Master Ru Guan in Malaysia, 2011. No 6, Level 1,. Master Ru Guan in Malaysia, 2011.

Bailarina na Barra, de Botero. Sabe esssa estória de estar melhor aos 30 do que aos 20? Fevereiro 17, 2009. Ninguém falou que seria fácil e muitos falaram que seria quase que insuportável. Eu sempre falei que seria bacana, divertido, mas , na verdade, eu não imaginava.