Monday, August 24, 2009. Saturday, June 20, 2009. منگول را تکه تکه می کند. این قصه برای نخوابیدن است. Wednesday, June 3, 2009. من دلم چیزی شبیه این داستان. دستای نامریی که آروم اما محکم نگهم دارن تا درد وتلخی این روزا رو تاب بیارم. پن- هجده روز دیگه مونده. Saturday, May 30, 2009. از کار جدید و ماجراهایش ماه ها میگذرد. از نمایشگاهی که برای اولین بار تنها بر.

دوستان عزیزم به دلایلی مجبور شدم وبلاگم رو عوض کنم . از این به بعد در این آدرس. وبلاگ من رو می بینید . 4 سال پیش در چنین روزی. مین پست این وبلاگه در طی. سال گذشت و پنجمین سال رو آغاز می کنم .

براي ديدن تصاوير بزرگ و خوانا روي عكسها كليك كنيد.

متولد 6 دی 56 تهران هستم. مهندسی صنایع را در شریف گذراندهام. توهم سر خوده وال ا. در پشت هر خانواده موفقی زوجی خوشبخت قرار دارند. واقعا مونده بودم چی بگم. معرفی برنامه های ب مثل بازی. جلسه معرفی ب - مثل بازی.

تنها چیزی که دلم براش تنگ شده پسته تازه هستش! 5 سال هست نخوردم! جای جدید نوشتنم نمی اومد. پیر شدم و حوصله شروع مجدد ندارم. هفته پیش تولد سی سالگیم بود. بیشتر از ده ساله دارم اینجا مینویسم و خیلی وقتها خواستم برم یه جای دیگه ولی حیفم اومده. من دیگه تو ایران زیاد کسی رو ندارم. مامانم اینها که اومدند اینجا و تقریبا همه دوستهای دانشگاهم یا اینجان . یه برنامه ای تو پادکست گوش میدم راجع به زنان و مسایلشون تو دنیای امروز و مجری برنامه همه یه .

خیلی بی دلیل اومدم سراغ این وبلاگ و خیلی بی دلیل دلم برای اون روزهایی که گلی بودم تنگ شد. از اون روزها سالها گذشته انگار. هفته دیگه کاری رو شروع میکنم که همیشه براش تصویرسازی میکردم اما تو این تصویر سازی ها یادم رفت فاصله خونه تا محل کار رو تعیین کنم! کاش بشه دوباره بنویسم.

دستنوشته های بی زمان و مکان کورال. با دویست و چند تکه استخوانم دوستت دارم. و چند سال باید بگذرد. فراموشی از قلبم آغاز میشود. همه زندگی به انتظار گذشت.

دو هفته پیش بالأخره به یه عرب گفتم سوسمار خور. فکر کنم که این حق من باشه که نخوام معمولی باشم نخوام معمولی بمونم نخوام معمولی بمیرم . باد ما را با خود نخواهد برد . رفتم سراغ یکی از این دکترای سنتی برای مشکل اسید اوریکام. البته از اون پزشکایی که رفتن و طب سنتی .