۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه. ۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه. سرم به شدت تیر می کشد! شقیقه هایم را آرام فشار می دهم . چشمانم ترجیح می دهند خود را از خواندن ادامه کتاب به بهانه ی سردرد معاف کنند . چشمانم را می بندم و داستان را اینگونه تصور می کنم . آن جوری که جرات خواندنش را داشته باشم. ۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه. جلال از پشت عینک معماری. ۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه.

Dialogs from the Other Part of the World. Posted by Mehdy Sedaghat Payam in Uncategorized. یواش یواش داریم به آخرای دسامبر می رسیم و اینجا حال و هوای همون اسفند خودمون رو داره. با این تفاوت که این استاد راهنمای زرنگ من بهم پیک نوروزی داده و گفته توی این تعطیلات تا جایی که می تونی بنویس و فصل اولت رو تموم کن. من هم مثل دانشجوهای خوب و سر به راه گفتم چشم. این دیالوگیه که چند روز پیش با استادم داشتم.

این را در وبلاگ بنویسید! به تو فکر می کنم.